۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۱

دیریست که از گریه بهار دل ریشم
شاداب‌تر از غنچه خون بر سر نیشم

یک قطره خونیم و ز فیض نظر عشق
از حوصله دیده هر غمزه بیشم

تا سبحه و زنار نسوزیم چه دانند
کآیین جنون چیست و مجنون چه کیشم

هم محمل عشقیم ولی در کشش شوق
یک بانگ دراوار ازین قافله پیشم

بیگانه مباش این همه از ما که گواهست
زخم جگر ریش که با تیغ تو خویشم

گر سونش الماس وگر مرهم عیسی
گردیم همان از نظر افتاده ریشم

خاصیت معشوق گرفتیم فصیحی
از عیب وفا ورنه چرا دشمن خویشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.