۹۳ بار خوانده شده
دوش بی روی تو از دل خون ناب افشاندهایم
تا سحر بر جیب رسوایی گلاب افشاندهایم
ز آن جمال آگه نهایم اما غبارآسا بسی
آفتاب و ماهش از طرف نقاب افشاندهایم
هر نگه کز گلستانی دامنی پرگل نکرد
شب خسک پنداشته در راه خواب افشاندهایم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
تا سحر بر جیب رسوایی گلاب افشاندهایم
ز آن جمال آگه نهایم اما غبارآسا بسی
آفتاب و ماهش از طرف نقاب افشاندهایم
هر نگه کز گلستانی دامنی پرگل نکرد
شب خسک پنداشته در راه خواب افشاندهایم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.