۱۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۳

کی مسیحا داشت در بار آنچه ما می‌خواستیم
عافیت بودش متاع و ما بلا می‌خواستیم

اشک ریزان تا در دارالشفا رفتیم دوش
نی دوای درد درد بی‌دوا می‌خواستیم

برد موسی بهر آمین گفتنم همره به طور
او دعا می‌کرد و ما عذر دعا می‌خواستیم

شد عبیر از بوی گل خاکستر بلبل ولی
ما غلط کردیم و این عطر از صبا می‌خواستیم

گوش آوردیم و همچون گل تهی بردیم حیف
زین گلستان ناله‌ای چند آشنا می‌خواستیم

کفر و دین مقصد نبود از خدمت دیر و حرم
مشت خاکی داشتیم و کیمیا می‌خواستیم

کوشش بیهوده ما آبروی سعی ریخت
سر نبود و سایه بال هما می‌خواستیم

خامکاریهای ما گم داشت بر ما راه را
کاندرین دشت پر آتش نقش پا می‌خواستیم

همت چشم فصیحی بین که امشب می‌فشاند
چشمه چشمه آفتاب و ما سها می‌خواستیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.