۹۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۳

اشک حسرت در عذار ما غریبان ریختن
هیچ کم نبود ز خون صد مسلمان ریختن

جان فدای قاتلی کز حیرت نظاره‌اش
زخم ما را شد فرامش خون به دامان ریختن

نیم بسمل می‌طپم در خاک و خون ز آن رو هست
آن قدر جان کش توان در پای جانان ریختن

بس که اشکم بازپس گردد ز بیم خوی او
خواهدم خون دیگر از چاک گریبان ریختن

بستر درد تو می‌داند که بیمارانش را
هیچ درمان نیست غیر از خون درمان ریختن

خاک گویی کرده‌ام بر سر که چون باد بهار
می‌توانم هر دم از دامان گلستان ریختن

عشق می‌داند که در کیش فصیحی طاعتست
بر در بتخانه آب روی ایمان ریختن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.