۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰ - در تقاضا

ای آن که ز نور صبح چراغت
افروخته شد چو از حیا روی

افروز چراغ عیش ما را
ز آن تازه گیای آشنا روی

زآن جوهر آشنا که آمیخت
با هر نفسی چو با صبا بوی

صد گل چمن دماغ را زوست
چون سنبل زلف دوست خودروی

ز آن شعله که هر خرام دودش
دارد لب زمزمی ثناگوی

آویزد گرد عارض حسن
صد حلقه زلف عنبرین بوی

ز آن سینه عاشقان که آهش
از بس که گرفته با ادب خوی

در زمزم صدق آورد غسل
و آن گاه به سوی لب نهد روی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۹ - ماده تاریخ دیگر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱ - تقاضا
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.