هوش مصنوعی:
منوچهر شاه پس از تحمل یک هفته درد و رنج، به تخت شاهی مینشیند و پهلوانان و بزرگان زمین به او آفرین میگویند. او خود را حاکمی عادل، جنگجو و نیکوکار معرفی میکند که به دین و آیین پایبند است و از یزدان سپاسگزار است. منوچهر بر تخت شاهی نشسته و خود را نمایندهی عدالت و قدرت میداند. او اعلام میکند که هر کس از راه راست و دین خارج شود، دشمن اوست و با شمشیر به مقابله با آنان خواهد پرداخت. پهلوانان و بزرگان از جمله سام، او را ستایش کرده و برایش آرزوی موفقیت و پیروزی میکنند. سام اعلام میکند که از این پس نوبت اوست که به جنگ با دشمنان بپردازد و منوچهر را به تخت شاهی و آرامش دعوت میکند.
رده سنی:
16+
این متن از شاهنامه فردوسی است و به دلیل استفاده از زبان ادبی و مفاهیم عمیق مرتبط با عدالت، قدرت و دین، برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. کودکان ممکن است در درک کامل مفاهیم و زبان شعر دچار مشکل شوند.
بخش ۱
منوچهر یک هفته با درد بود
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
بهشتم بیامد منوچهر شاه
بسر بر نهاد آن کیانی کلاه
همه پهلوانان روی زمین
برو یکسره خواندند آفرین
چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد
جهان را سراسر همه مژده داد
به داد و به آیین و مردانگی
به نیکی و پاکی و فرزانگی
منم گفت بر تخت گردان سپهر
همم خشم و جنگست و هم داد و مهر
زمین بنده و چرخ یار منست
سر تاجداران شکار منست
همم دین و هم فرهٔ ایزدیست
همم بخت نیکی و هم بخردیست
شب تار جویندهٔ کین منم
همان آتش تیز برزین منم
خداوند شمشیر و زرینه کفش
فرازندهٔ کاویانی درفش
فروزندهٔ میغ و برنده تیغ
بجنگ اندرون جان ندارم دریغ
گه بزم دریا دو دست منست
دم آتش از بر نشست منست
بدان را ز بد دست کوته کنم
زمین را بکین رنگ دیبه کنم
گراینده گرز و نماینده تاج
فروزندهٔ ملک بر تخت عاج
ابا این هنرها یکی بندهام
جهان آفرین را پرستندهام
همه دست بر روی گریان زنیم
همه داستانها ز یزدان زنیم
کزو تاج و تختست ازویم سپاه
ازویم سپاس و بدویم پناه
براه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نویم
هر آنکس که در هفت کشور زمین
بگردد ز راه و بتابد ز دین
نمایندهٔ رنج درویش را
زبون داشتن مردم خویش را
برافراختن سر به بیشی و گنج
به رنجور مردم نماینده رنج
همه نزد من سر به سر کافرند
وز آهرمن بدکنش بدترند
هر آن کس که او جز برین دین بود
ز یزدان و از منش نفرین بود
وزان پس به شمشیر یازیم دست
کنم سر به سر کشور و مرز پست
همه پهلوانان روی زمین
منوچهر را خواندند آفرین
که فرخ نیای تو ای نیکخواه
ترا داد شاهی و تخت و کلاه
ترا باد جاوید تخت ردان
همان تاج و هم فرهٔ موبدان
دل ما یکایک به فرمان تست
همان جان ما زیر پیمان تست
جهان پهلوان سام بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد راست
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
ز تو داد و ز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی
گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگهدار باد
دلت شادمان بخت بیدار باد
تو از باستان یادگار منی
به تخت کئی بر بهار منی
به رزم اندرون شیر پایندهای
به بزم اندرون شید تابندهای
زمین و زمان خاک پای تو باد
همان تخت پیروزه جای تو باد
تو شستی به شمشیر هندی زمین
به آرام بنشین و رامش گزین
ازین پس همه نوبت ماست رزم
ترا جای تخت است و شادی و بزم
شوم گرد گیتی برآیم یکی
ز دشمن ببند آورم اندکی
مرا پهلوانی نیای تو داد
دلم را خرد مهر و رای تو داد
برو آفرین کرد بس شهریار
بسی دادش از گوهر شاهوار
چو از پیش تختش گرازید سام
پسش پهلوانان نهادند گام
خرامید و شد سوی آرامگاه
همی کرد گیتی به آیین و راه
دو چشمش پر آب و رخش زرد بود
بهشتم بیامد منوچهر شاه
بسر بر نهاد آن کیانی کلاه
همه پهلوانان روی زمین
برو یکسره خواندند آفرین
چو دیهیم شاهی بسر بر نهاد
جهان را سراسر همه مژده داد
به داد و به آیین و مردانگی
به نیکی و پاکی و فرزانگی
منم گفت بر تخت گردان سپهر
همم خشم و جنگست و هم داد و مهر
زمین بنده و چرخ یار منست
سر تاجداران شکار منست
همم دین و هم فرهٔ ایزدیست
همم بخت نیکی و هم بخردیست
شب تار جویندهٔ کین منم
همان آتش تیز برزین منم
خداوند شمشیر و زرینه کفش
فرازندهٔ کاویانی درفش
فروزندهٔ میغ و برنده تیغ
بجنگ اندرون جان ندارم دریغ
گه بزم دریا دو دست منست
دم آتش از بر نشست منست
بدان را ز بد دست کوته کنم
زمین را بکین رنگ دیبه کنم
گراینده گرز و نماینده تاج
فروزندهٔ ملک بر تخت عاج
ابا این هنرها یکی بندهام
جهان آفرین را پرستندهام
همه دست بر روی گریان زنیم
همه داستانها ز یزدان زنیم
کزو تاج و تختست ازویم سپاه
ازویم سپاس و بدویم پناه
براه فریدون فرخ رویم
نیامان کهن بود گر ما نویم
هر آنکس که در هفت کشور زمین
بگردد ز راه و بتابد ز دین
نمایندهٔ رنج درویش را
زبون داشتن مردم خویش را
برافراختن سر به بیشی و گنج
به رنجور مردم نماینده رنج
همه نزد من سر به سر کافرند
وز آهرمن بدکنش بدترند
هر آن کس که او جز برین دین بود
ز یزدان و از منش نفرین بود
وزان پس به شمشیر یازیم دست
کنم سر به سر کشور و مرز پست
همه پهلوانان روی زمین
منوچهر را خواندند آفرین
که فرخ نیای تو ای نیکخواه
ترا داد شاهی و تخت و کلاه
ترا باد جاوید تخت ردان
همان تاج و هم فرهٔ موبدان
دل ما یکایک به فرمان تست
همان جان ما زیر پیمان تست
جهان پهلوان سام بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد راست
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
ز تو داد و ز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی
گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگهدار باد
دلت شادمان بخت بیدار باد
تو از باستان یادگار منی
به تخت کئی بر بهار منی
به رزم اندرون شیر پایندهای
به بزم اندرون شید تابندهای
زمین و زمان خاک پای تو باد
همان تخت پیروزه جای تو باد
تو شستی به شمشیر هندی زمین
به آرام بنشین و رامش گزین
ازین پس همه نوبت ماست رزم
ترا جای تخت است و شادی و بزم
شوم گرد گیتی برآیم یکی
ز دشمن ببند آورم اندکی
مرا پهلوانی نیای تو داد
دلم را خرد مهر و رای تو داد
برو آفرین کرد بس شهریار
بسی دادش از گوهر شاهوار
چو از پیش تختش گرازید سام
پسش پهلوانان نهادند گام
خرامید و شد سوی آرامگاه
همی کرد گیتی به آیین و راه
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۴۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:بخش ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.