۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴

چشم خراج عشق ستد خون ناب را
معزول ساخت عامل دیوان خواب را

من جان حلال کردم اگر خود کند قبول
سلطان درد عشق تو ملک خراب را

ساقی میار باده کزین جام آتشین
ترسم جگر پر آبله گردد شراب را

ای کوثر مراد ندانم که چون کنم
گر بازگیری از من مستسقی آب را

شب کی رسد به صبح که اشراق از غمت
گل کرد ز آب دیده ره آفتاب را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.