۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

دل طلبکار وصال ار ز تو در کوی تو بود
غافل از حال خود و بیخبر از خوی تو بود

دل عجب نیست که سر گشته بچوگان تو گشت
داشت یاد اینکه بمیدان ازل گوی تو بود

عشق بست ارکه دو عالم همه راگردون و دست
در کمندش اثر از قوت بازوی تو بود

ساغر آنکس که بمیخانه زمینای تو زد
مست و مبهوت مدام از می و مینوی تو بود

حاصل کون و مکان نیست بجز عشق تو هیچ
چون یکی کون و مکان پرتوی از روی تو بود

پیشتر ز آنکه شد از غلغله عشق تو پر
اندر این گنبد پیروزه هیاهوی تو بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.