۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲

دو چشم مست تو برشان یکدگر گوهند
که رهزن دل و دین از اشاره و نگهند

کمان کشیده بدل بستی ار که ره چه عجب
که ابروان تو هر یک حریف صد سپهند

مگیر خورده خدارا بعقل و دانش من
که ذکر زلف تو چون رفت این و آن تبهند

چو لعبتی تو نگارا که گلرخان جهان
به پیش روی اصیلت براستی شبهند

من از غمت نه ببیت‌الحزن نشستم و بس
چه یوسفان که ز عشق رخت اسیر چهند

به آن امید که گیرند دامن تو کف
نشسته بر سر راهت شهان چو خاک رهند

زجان سبوی خراباتیان کشند بدوش
ببوی وصل تو آنان که یار خانقهند

بغمزه تو سپردم روان و دل بلبت
بخون این دو گواهند و خویش بیگنهند

مکن ملامتم ار ره مقصدی نرسید
که دام راهروان آن دو طره سیهند

صفای عشق صفی از حریم میکده جو
که ساکنان درش نور بخش مهر و مهند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.