۱۳۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

به سیزده از رجب آن بی‌قرین
عیان شد از غیب خفا بر زمین

ظهور حق شد بچنین ماه و روز
منت خدا را بظهوری چنین

نصرمن‌الله و فتح قریب
فتوح و نصری که ندارد قرین

ز فتحها سر‌آمد این بود و گفت
انا فتحنا لک فتحنا مبین

بهل بجا تمیز مفرد ز جمع
نه شاعرم که در خورم باشد این

شد از خدا بخلق نعمت تمام
ولا تجد اکثر هم شاکرین

فینظر الانسان مم خلق
تبارک اله احسن الخالقین

مولی الموالی و امام الاجل
هوالعلی امتعال المکین

بذکر او پیمبران مفتخر
فمالهم عن ذکره المعرضین

هوالذی لیس کمثله شیی
نه مثل و نه مثل نه شبه و قرین

نه بلکه اسم و رسم را ره در اوست
بوحدتش مناسب آمد همین

ولن اجد من دونه ملتحد
ایاه نعبد و به نستعین

محب او بهشتش اول مقام
عدوی او سعیرش آخر یقین

بمنکر و مکذبش هر دو تن
قیل ادخلا النار مع‌الدخلین

علامت مخالفش در عیان
تکبر است و عجب و هم کذب و کین

فذلک الذی یدع الیتیم
ولا یحض علی طعام المسکین

بر اینجماعت است انذار حق
فانظر الی عاقبه المنذرین

نوشته در کتاب احباب او
کتاب الابرار لفی علیین

وجوههم یومئذ ناظره
انا کذلک نجزی المحسنین

یدخل من یشاء فی رحمته
برحمتش علی رحمت امین

بجنت قرب چو گیرند جای
قیل لهم تمتعوا حتی حین

سر آن بود که باشدش ز آستان
در آن بود که ریزدش ز آستین

اشاره‌اش بخلق اشیاء دلیل
اراده‌اش بنظم عالم متین

ودادش از شکست پشتی قوی
ولایش از عذاب حصنی حصین

نبیند آنکه هر زمانش بچشم
بود بهر دو نشاه کور و غبین

کسی که نشناخت بیکتائیش
نموده نقش شرکت خویش از جبین

بحاسدین او بود این خطاب
ان انتم الافی ضلال مبین

مکذبش ددان ابلیس خو
مصدقش ملایک و مرسلین

ولی او بملک دین پادشاه
دو عالمش تمام زیر نگین

موآلفش بوصف حق متصف
مخالفش بسوء سیرت رهین

ندیدش آنکه یا که دیدش بکم
کم از کمست و از گروه عمین

خطاست ظلم و شرکت و بت باش فرد
ز اول و ز دویم و سیمین

ولا یغوث و یعوق و نسر
وکن مع‌الواحد حق مبین

بجز باذن و امر او روز حشر
بود عبث شفاعت شافعین

جماعتی کز او شکستند عهد
اولئک لهم عذاب مهین

به مرتضی گرت بود اتکال
ولا تخفف انک من آمنین

نشسته باشی‌ ار که در فلک نوح
مدار غم نئی تو از مغرقین

خود این کسی بود که با مهر او
گلش بود در آفرینش عجین

یوئیده بنصره من یشاء
گر او کند مگر که نصرت بدین

بسبش آنکه شد ز خلق مجاز
نبود جز باصل فطرت لعین

بلیس نام او بر با ادب
اعوذبالله من الجاهلین

بدوزخ این خطابش آید بگوش
کذلک نفعل بالمجرمین

ان عذاب ربک لواقع
لکل مارقین و القا سطین

بجو ولای مرتضی نی بظن
که ظن بود رویه غافلین

مباش متکی بعقل و نظر
که نیست حکمت اندرین ره متین

مجو طریقی بجز از راه فقر
طریق عارفان کامل یقین

طریق رستگان از هر و کون
نه فقر جاهلان دنیا گزین

نه فقر آنکسان که آگه نیند
ز اعتقاد و عمل متقین

لترکبن طبقا عن طبق
مطابقی که گردی از آمنین

جهان چو آفرید از بهر تست
مباش غافل از جهان آفرین

ببر ز خلق بند خوف و طمع
که عاجزند و مضطر و مستکین

حریف نفس تست فولاد مشت
ترا بباید اسپری آهنین

حسین دین تست مقتول نفس
کنی تو لعن ابن سعد و حصین

علاج کن بکش ز نفس انتقام
به پیروی قبله راستین

عدو بد ار هزار ور صد هزار
هنالک و انقلبوا صاغرین

عمل نما بذکر و فکری تمام
که این بود نشانه سالکین

کجا شدی تو آگه از ذکر و فکر
که دائمی ز فکر دنیا غمین

بحکم اذکرت بود فرض عین
نه بازبان و قلب صافی ز طین

مراد از ذکر بود ذکر قلب
طریقه علی و اصحاب دین

موحدی که روز میدان ازو
شکست پشت و پنجه مشرکین

به بیکسان چو موم نرم و شفیق
بسرکشان چو قلزم آتشین

مقابل آنکه گشت با او برزم
شکسته بود کشته بر پشت زین

ز صوت و صولتش تو گو بر مثل
فاصبحو فی‌دار هم حاثمین

کسی که کین او بدش در کمون
نبوده جز که دوزخش در کمین

و تحسبون انهم مهتدون
الهنا اعلم بالمهتین

ز علم او نشانه بحر محیط
ز حلم او نمونه کوه رزین

حقایقش بر اهل حق منکشف
محامدش بر اهل دین مستبین

جهاد اکبرش ز اصغر فزون
که نفس از او گشت ذلیل و مهین

طریق آن نداند امروز کس
بجز ولی و دوره تابعین

بباید آموخت از او رسم و راه
کسی که خواهد آن ز اهل زمین

شده مسلم این بعقل و نظر
فلا تکونن من‌الممتدین

فتاد جبرئیل بدریای نیل
نداشت چونکه مرشدی بیقرین

چو گشت مرتضایش آموزگار
بوحی و تنزیل حق آمد امین

صفیعلی بلطف او متکی
ز خرمن تصوفش خوشه چین

بر این امیدم که نمانم خجل
بجمع مقربین یوم دین

عمل نبد بدادهایت سبب
مرا مگر که گشت لطفت معین

تو دانی آنچه داده‌ای برصفی
نه مردم مکدر دیر بین

وربنا الرحمن المستعان
ارحم وانت ارحم الراحمین

ز خلق و حق درود بیحصر و حد
به احمد و بآل او اجمعین

بیکهزار و سیصد و شانزده
نوشتم این قصیده دلنشین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.