۹۴ بار خوانده شده

بخش ۱۳۷ - حکایت

مریدی خواست از پیری اجازت
که در کوهی کشد چندی ریاضت

در آن مغازه روی دید ماری
گرفت او را بدست از اختیاری

گزیدش مار و بردندش به تدبیر
ز بیم مرگ او را جانب پیر

بگفتش پیر عقلت از چه شدپست
که بگرفتی تو مار خفته بردست

بگفتا از تو بشنیدم که اشیاء
همه حقند در پنهان و پیدا

بکف زانرو گرفتم اژدها را
که با خود آشنا دیدم خدا را

بگفتش پیر حق در صورت قهر
اگر بینی ازو بگریز صد شهر

بصورتهای لطفی سوی او رو
ز صورتهای قهرش بر حذر شو

چوبی هر صورتش دیدی معادل
ترا سر حقیقت گشته حاصل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۳۶ - سرالحقیقه
گوهر بعدی:بخش ۱۳۸ - سرالتجلی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.