۹۰ بار خوانده شده

بخش ۲۴۱ - عبدالشکور

بود عبدالشکور آنکس که دایم
بود کارش سپاس و شکر منعم

نداند نعمتی را جز ز حضرت
نه بیند هیچ از وی غیر نعمت

بصورت گر چه آن رنج است و نقمت
نبیند نقمت آنرا در حقیقت

شدید النقمه آمد حق بر اعدا
نباشد نقمتی زان گر چه پیدا

بظاهر بلکه آن وسع است و رحمت
خلاف اولیا و اهل طاعت

وسیع‌الرحمه است از بهر اخیار
نماید گر چه آن نقمات و آزار

بسا نعمت که منعم داد و غم بود
بسا نقمت که آن لطف وکرم بود

دهد نعمت بمشرک تا شود دور
دهد نقمت بعارف تا شود نور

بود عبدالشکور آنکس که در رنج
نبیند غیر ناز و نعمت و گنج

بر او زیبا نماید شادی و غم
دگر درد و دوا و عیش و ماتم

معانی ریزد از حق در دلم باز
کنم زان جمله بابی ب تو هم باز

هر آن فردی ز افراد خلایق
که دارد نعمتی از حق بلایق

بود عبدالشکور اندر سپاسش
که فرمودست حق نعمت شناسش

چو بیند نعمت منعم در اشیاء
هم اشیاء جمله او را همچو اعضا

شود پس شاکر او زین جمله نعمت
که حق بنهاده زان برجانش منت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۲۴۰ - عبدالغفور
گوهر بعدی:بخش ۲۴۲ - عبدالعلی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.