هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی از مولانا بیانگر اهمیت تفکر عمیق و ارتباط با حقیقت الهی است. شاعر تأکید میکند که فکر انسان میتواند به درجات بالایی برسد و حتی با موجودات قدسی ارتباط برقرار کند. همچنین، به موضوع مهمانی از غیب (الهام الهی) اشاره میکند که با خود نعمتهای فراوان میآورد. شعر بر لزوم تواضع، رفق و مدارا با دیگران تأکید دارد و اینکه هر چیزی در جای خود ارزشمند است. در نهایت، شاعر به تفاوتهای فردی در عبادت و طاعات اشاره میکند و از طعنه زدن به دیگران نهی میکند.
رده سنی:
16+
محتوا دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن برای سنین پایینتر دشوار است. همچنین، برخی از اصطلاحات و اشارات عرفانی نیاز به پیشزمینهای از ادبیات و فلسفه اسلامی دارد.
بخش ۴۹۴ - ورود الفکر علیالقلب
بود فکر تو از وجهی عبارت
کزان بر نفس قدسی شد اشارت
تو گو باد بهشت است آن که آسان
بقلب آید بوجهی همچو انسان
هم اینسان شد مجسم بهر مریم
که او را آدمی پنداشت فافهم
گر این فکر آیدت میدان غنیمت
مگر بردی ز میدان گوی دولت
چو این باشد خود آثار قبولش
تو را نبود وصولی بیحصولش
رسد وقتی گرت مهمانی از غیب
گرامی دارو از ریبش مجوعیب
حبیب حق بود اینگونه مهمان
که همراه آورد نعمت فراوان
خوشا وقتش که با وقت خوش یافت
دو صد گفتار از آن لعل خمش یافت
شبان تیره با او بیلب و کام
سخن گفت و شنید و یافت آرام
گرش جستی و گفت او با تو رازی
بپوش آنرا که باشد امتیازی
گرفتاران صورت رامنه عیب
مدارش گر چه بر ظن است و بر ریب
مزن بر قشریان خام تسخر
که داری تو خزف ما راست گوهر
خزف هم اندرین مخزن بکار است
بجای خود بسی کامل عیار است
بخلقان بین بلطف و رفق و حرمت
نه با خود بینی و عجب و منیت
ببین هر چیزی اندر جای خود نیک
بهر دوری تو خود را دار نزدیک
یقینت چون شود کامل بتوحید
مزن طعنه باهل ظن و تقلید
که هر کس را بود نوعی عبادت
یکی از عشق و آن دیگر ز عادت
چو تکوینی و توظیفی است طاعات
نماید هر دو را صوفی مراعات
بجای خویش هر یک را بجا آر
که هر یک را بجا دیدند اخیار
کزان بر نفس قدسی شد اشارت
تو گو باد بهشت است آن که آسان
بقلب آید بوجهی همچو انسان
هم اینسان شد مجسم بهر مریم
که او را آدمی پنداشت فافهم
گر این فکر آیدت میدان غنیمت
مگر بردی ز میدان گوی دولت
چو این باشد خود آثار قبولش
تو را نبود وصولی بیحصولش
رسد وقتی گرت مهمانی از غیب
گرامی دارو از ریبش مجوعیب
حبیب حق بود اینگونه مهمان
که همراه آورد نعمت فراوان
خوشا وقتش که با وقت خوش یافت
دو صد گفتار از آن لعل خمش یافت
شبان تیره با او بیلب و کام
سخن گفت و شنید و یافت آرام
گرش جستی و گفت او با تو رازی
بپوش آنرا که باشد امتیازی
گرفتاران صورت رامنه عیب
مدارش گر چه بر ظن است و بر ریب
مزن بر قشریان خام تسخر
که داری تو خزف ما راست گوهر
خزف هم اندرین مخزن بکار است
بجای خود بسی کامل عیار است
بخلقان بین بلطف و رفق و حرمت
نه با خود بینی و عجب و منیت
ببین هر چیزی اندر جای خود نیک
بهر دوری تو خود را دار نزدیک
یقینت چون شود کامل بتوحید
مزن طعنه باهل ظن و تقلید
که هر کس را بود نوعی عبادت
یکی از عشق و آن دیگر ز عادت
چو تکوینی و توظیفی است طاعات
نماید هر دو را صوفی مراعات
بجای خویش هر یک را بجا آر
که هر یک را بجا دیدند اخیار
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۴۹۳ - ذکر القلب
گوهر بعدی:بخش ۴۹۵ - الورقاء
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.