۱۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷

امروز مرا فرقت آن روی چو ماه است
در هجر ندانم که در آفاق چه ماه است

از خلق نخواهم که کنم درد تو پنهان
اما چه کنم این دو رخ زرد گواه است

گوید که مکش آه، مرا آه چه سازد
خورسندی بیمار چو از ناله و آه است

زلف آمد و بگرفت همه عارض او را
آشفتگی من همه از زلف سیاه است

کردم نظری و دلم افتاد درین قید
از قید دل ای دیده ترا عین گناه است

ای دل چو اسیر سر زلف و ذقنی تو
شب حاضر خود باش که در راه تو چاه است

باشد رخ صوفی و قدوم تو چو در شهر
مقبول بود زر که برو سکه شاه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.