۱۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵

آن که از مشک به رخساره نشانی دارد
قامتی دلکش و باریک میانی دارد

چشم و ابروی تو و غمزه خونریز به هم
ترک مستی است به خود تیر و کمانی دارد

سر به گوش تو اگر زلف در آورد مرنج
هندوی تست مگر راز نهانی دارد

ای خیال رخ دلدار به چشمم بنشین
زان که هم سبزه و هم آب روانی دارد

خاک پای سگ کویت نفروشد به دو کون
چه کند این دل درویش همانی دارد

ناله بلبل از آن است که او می داند
که گل اندر عقب خویش خزانی دارد

پیر شد صوفی سودازده در فرقت یار
لیک اندر سر خود عشق جوانی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.