۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲ - لعل درفشان

جانا! شکن میفکن بر طاق ابروانت
چین و شکن بود خوش بر جعد گیسوانت

خون می چکاند از دل، مژگان چون خدنگت
دل می رباید از کف، ابروی چون کمانت

روزی عنایتی کن، بگشای غنچه ی لب
تا بشنوم کلامی از لعل درفشانت

خواهم که آیم از شوق، شب ها به پای بوسی
اما چه چاره سازم با ظلم پاسبانت

گر تو زنی به تیرم، دل از تو برنگیرم
حاشا که من شوم دور، از خاک آستانت

گردیده ام به روزی گر من تو را نبینم
خوشتر بود که بینم همراه دیگرانت

در گردنم بیفکن، از زلف خویش طوقی
در کوی خویش جا ده در جرگه ی سگانت

یک بوسه گر فروشی جانا! به قیمت جان
هستم به جان خریدار، گلبوسه از لبانت

«ترکی» ز بس که شعرت، باشد لطیف و شیرین
گویا که قند مصری، می ریزد از دهانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱ - طالع فیروز
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳ - قبلهٔ ابرو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.