۱۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵ - طفل اشک

ای رخت چون صبح روشن، گیسویت چون شام تار!
ای لبت آب حیات و، وی خطت مشک تتار!

عارضت ماهی ست گرمه را بود عناب لب
قامتت سروی ست گر سرو آورد لیمو ببار

چشم جادوی تو از سر، می رباید عقل و هوش
خال هندوی تو از دل، می برد صبر و قرار

باغبان بیند اگر سرو قد رعنای تو
سرو ننشاند از این پس، در کنار جویبار

یک اشاره گر کنی، ز ابروی چون تیغ کجت
کشته ها بینی زهر جانب، قطار اندر قطار

رخ نهان در پرده سازی، دل بری از دست خلق
آه اگر بی پرده رخ بر خلق، سازی آشکار

در کنارم دایم از هجرت نشسته طفل اشک
کی چو طفل اشک، یکبارت ببینم در کنار

نی همین «ترکی» است در چین سر زلفت اسیر
همچو وی باشد اسیرچین زلفت صد هزار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴ - آب جنت
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶ - مرغ موسیقار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.