۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۳ - انگشت نما

ای خاک کف پای تو بود تاج سرم!
خوبتر از تو نباشد به جهان، در نظرم

به وفایت که اگر دیده به تیرم دوزی
ناجوانمردم اگر جز تو به جایی نگرم

دوش سرمست ز میخانه سوی خانه شدی
التفاتی ننمودی و گذشتی ز برم

دل من گمشده جانا و، من گمشده دل
بجز از هندوی خالت به کسی ظن نبرم

ترک چشمت ز پی قتل من افراخته تیغ
گو بزن تیغ، که من بردم تیغت سپرم

گفته بودی که بیایم به سراغت روزی
ترسم آن روز، بیایی که نیابی اثرم

عجب اینجاست که یکبار، به گوشت نرسید
این همه نالهٔ شبگیر و، فغان سحرم

جسمم از عشق تو از بس شده لاغر چو حلال
کرده انگشت نما بر سر هر رهگذرم

من به هر کس که رسم باز بپرسم خبرت
تو به هر کس که رسی باز نپرسی خبرم

منم آن مرغ سخندان که گرفتار توام
حیف باشد که بهم، برشکنی بال و پرم

ای که عاشق شدنم دیدی و عیبم کردی
عیب آن است که یکبار، ندیدی هنرم

موی چون سیم سپید و، رخ چون زر دارم
غم نباشد به جهان گر نبود سیم و زرم

«ترکی» ساده دل و، ترک زبان نافهم
به در کس نروم گر تو برانی ز درم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۲ - درس عشق
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴ - دل تنگ
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.