۹۴ بار خوانده شده
ز دلبر تا بود جان در تنم دل برنمیگیرم
مرا تا جان به تن باشد دل از دلبر نمیگیرم
شبان در خواب دارم در برش تا صبحدم اما
چرا یک روز در بیداریش در بر نمیگیرم
به یاد عقرب زلفش همه شب تا سحرگاهان
گزیده مارسان، آرام در بستر نمیگیرم
به شمشیرم اگر خواهد زدن آن شوخ سنگیندل
سپر سازم سر و اما سپر بر سر نمیگیرم
گرفتن از فراقش روز و شب آرام نتوانم
وگر گیرم دمی گیرم دم دیگر نمیگیرم
لب چون شکرش گردد اگر روزی مرا روزی
ز دکان شکر ریزی دگر شکر نمیگیرم
مسلمانان دلم را برده از کف هندوی خالش
ولی من هم دل از آن هندوی کافر نمیگیرم
من از رخسار زرد خویش بیزر نیستم اما
عجب دارم که مویش را چرا در زر نمیگیرم؟
از این پس «ترکیا» از همت پیر خراباتی
ز دست ساقی گلچهره جز ساغر نمیگیرم
جدا سازند اگر با تیغ بند از بند اعضایم
دل از مهر علی ساقی کوثر بر نمیگیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مرا تا جان به تن باشد دل از دلبر نمیگیرم
شبان در خواب دارم در برش تا صبحدم اما
چرا یک روز در بیداریش در بر نمیگیرم
به یاد عقرب زلفش همه شب تا سحرگاهان
گزیده مارسان، آرام در بستر نمیگیرم
به شمشیرم اگر خواهد زدن آن شوخ سنگیندل
سپر سازم سر و اما سپر بر سر نمیگیرم
گرفتن از فراقش روز و شب آرام نتوانم
وگر گیرم دمی گیرم دم دیگر نمیگیرم
لب چون شکرش گردد اگر روزی مرا روزی
ز دکان شکر ریزی دگر شکر نمیگیرم
مسلمانان دلم را برده از کف هندوی خالش
ولی من هم دل از آن هندوی کافر نمیگیرم
من از رخسار زرد خویش بیزر نیستم اما
عجب دارم که مویش را چرا در زر نمیگیرم؟
از این پس «ترکیا» از همت پیر خراباتی
ز دست ساقی گلچهره جز ساغر نمیگیرم
جدا سازند اگر با تیغ بند از بند اعضایم
دل از مهر علی ساقی کوثر بر نمیگیرم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳ - چشمهٔ حیوان
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۵ - پیروی نفس
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.