۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹ - مرغ سحرخیز

حاشا که ز شمشیر تو پرهیز کنم من
خود را سپر خنجر خون ریز کنم من

گویند که پرهیز کن از عشق نکویان
از عشق محال است که پرهیز کنم من

شب ها ز خیال تو به چشمم نرود خواب
خود را زفغان، مرغ سحرخیز کنم من

هرگه نظرم بر لب میگون تو افتد
پیمانه ز خون مژه لب ریز کنم من

هر لحظه به یادم لب شیرین تو آید
چون صحبتی از خسرو پرویز کنم من

رخسارهٔ زیبات ز بس صاف و لطیف است
آزرده شود گر نظری تیز کنم من

ریزد شکر از لعل لبت گاه تکلم
جان برخی آن لعل شکرریز کنم من

صد نافه چنین دزدمش از هر خم و هر چین
گر دست در آن زلف دلاویز کنم من

ای ترک! اگر باز نداری دل «ترکی»
عرض تو به شهزادهٔ تبریز کنم من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۸ - زلف عنبرین
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۰ - نافهٔ آهو
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.