هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلدادگی به معشوقی زیبا و شوخ‌طبع می‌گوید که زلف‌هایش مانند چوگان سر او را به بازی گرفته است. او از هجران و فراق معشوق رنج می‌برد و از شراب و می‌نوشی به عنوان مرهمی برای دردهایش یاد می‌کند. در پایان، از ساقی می‌خواهد که با باده‌گساری، دردهای دلی‌اش را تسکین دهد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاشقانه و اشاره به می‌نوشی است که برای مخاطبان جوان و بزرگسال مناسب‌تر است.

شمارهٔ ۱۲۹ - بادهٔ عشق

دلم باشد اسیر خوب رویی
نگاری، شوخ و شنگی، تندخویی

سر من در خم چوگان زلفش
بود سرگشته تر گویی ز گویی

چو یاد آید مرا محراب ابروش
کنم هر دم ز خون دل وضویی

ز هجر قامت و موی میانش
تنم گردیده لاغرتر ز مویی

بیفکن ساقیا! خشت از سر خم
معطر کن دماغم را ز بویی

ز زهد خشک جانم در عذاب است
بده جامی که تر سازم گلویی

مرا همره سوی میخانه میبر
بنه از می به دوش من صبویی

کرم کن ساقیا! از سوزن می
جراحات دلم را کن رفویی

بیا «ترکی» تو هم از بادهٔ عشق
بزن جامی، برآر از سینه هویی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل/قصیده/قطعه
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸ - قرص آفتاب
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۰ - منزل عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.