۱۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸ - قرص آفتاب

جانا! چرا نپوشی بر روی خود نقابی؟
تا کی گشاده رویی تا چند بی حجابی؟

یا رو، گشاده مگذار پا از سرای بیرون
یا بر رخت بیفکن از زلف خود نقابی

مشتاقم آن چنان من بر لعل می پرستت
چون شب نشین به خوابی یا تشنهٔ برآبی

شب ها به وعدهٔ وصل پیوسته مانده تا صبح
گوشم به راه پیغام، چشمم به فتح بابی

از قامت دل آرا، وز عارض سمن سا
چون سرو بوستانی، چون قرص آفتابی

آن چشم سرمه سایت، وان خال دل ربایت
جادوی فتنه بازی ست، هندوی بی کتابی

آن لعل آبدارت، وان زلف تابدارت
آن درج پر ز گوهر، وین خم به خم طنابی

لطفت به حالت دوست، قهرت به جای دشمن
آن آیتی ز رحمت، وین آیت عذابی

ملک وجود «ترکی» ویرانه شد ز عشق ات
شه کی خراج گیرد از کشور خرابی؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۷ - نکهت عنبر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹ - بادهٔ عشق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.