۸۶ بار خوانده شده
افتاده است از نظرم ماه و آفتاب
تا چشم بر جمال تو مه رو گشوده ام
رخسار آتشین تو تا دیده ام به چشم
همچون سپند بر سر آتش غنوده ام
تب خال تب عشق تو مانده است بر لبم
زان دم که بر لب تو لب خویش سوده ام
در عشق تو چه اشتر نقاره خانه ام
از بس زعمر و زید، ملامت شنوده ام
مشکل که آب ما و تو یک جو رود بتا!
من بخت خویش راهمه وقت آزموده ام
هر چند تو به جور و جفایم فزوده ای
من همچنان به مهر و وفایت فزوده ام
زان پیش کاشقان تو از عهشق دم زنند
من پاسبان در گه عشق تو بوده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
تا چشم بر جمال تو مه رو گشوده ام
رخسار آتشین تو تا دیده ام به چشم
همچون سپند بر سر آتش غنوده ام
تب خال تب عشق تو مانده است بر لبم
زان دم که بر لب تو لب خویش سوده ام
در عشق تو چه اشتر نقاره خانه ام
از بس زعمر و زید، ملامت شنوده ام
مشکل که آب ما و تو یک جو رود بتا!
من بخت خویش راهمه وقت آزموده ام
هر چند تو به جور و جفایم فزوده ای
من همچنان به مهر و وفایت فزوده ام
زان پیش کاشقان تو از عهشق دم زنند
من پاسبان در گه عشق تو بوده ام
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱ - بادهٔ ناب
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳ - تیر شباب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.