شمارهٔ ۱۶

چون مدعی از سر ننهی این من و ما را
بگذر تو از این دعوی بیهوده خدا را

گر عزت و عزلت بود و علم و قناعت
از شاهی عالم نبود فرق گدا را

سرداری و سرکاری عالم همه از ماست
کس با سر وپا نیست من بی سر و پا را

یکسان بر دلدار بود شاه و گدا، زانک
یکسان نگرد شمس و قمر را و سما را

دلدار همان جوهر فرد، است که در ماست
از اوست من و ما، من با صدق و صفا را

زاهد ز در میکده بگذر که به بوئی
از دست دهی نخوت دستار و عبا را

بیهوده کنی لعن به شیطان و ندانی
کز جهل تو نشناخته ای نفس دغا را

این هستی عالم همه بی مصرف و سوداست
انسان نکند پیشه اگر مهر و وفا را

چون کلک گهر سلک بنان تو ببوسد
موسی کند از شرم نهان دست و عصا را

ساقی مکن اندیشه ز بی مهری دوران
زودآ، که ز دل دور، کنی جور و جفا را

نی پست بود محرم اسرار، نه قاصد
محرم نتوان خواند به کوی تو صبا را

زان شمع هدایت ز هدایت شده «حاجب »
خامش نکند باد بدان، شمع هدی را
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.