۳۶۷ بار خوانده شده

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۹

ای بستهٔ خود کرده دل خلق به ناموس
ز اندیشه تو را رفته به هر جانب جاسوس

اثبات یقین تو به معقول چه سود است،
چون نیست یقین نفی گمان تو به محسوس؟

تا چند سخن گوئی از حق و حقیقت؟
آب حیوان جوئی در چشمهٔ مطموس!

گر رای تو کفر است مکن پیدا ایمان
ور جای تو دیر است مزن پنهان ناقوس

ای آنکه همه زرقی در فعل چو روباه،
وی آنکه همه رنگی در وصف چو طاووس

تا کی روی آخر ز پی حج به زیارت
از طوس سوی مکه، وز مکه سوی طوس؟

چون نیست ز کان علت مقصود، پس ای دوست
چه مکه و چه کعبه و چه طوس و چه طرطوس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.