۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶

در حق تو کس را سر انکار نباشد
ناحق بود آن کس که به اقرار نباشد

زنهار ز شمشیر زبانت که به میدان
کس نیست که پیش تو به زنهار نباشد

گر علم و عمل داری و درویشی و کردار
حاجت به زبان بازی و گفتار نباشد

درد و غم هجر تو به دیوار بگویم
دانم سرخر، در پس دیوار نباشد

پر شعبده و سحر شود عرصه عالم
گر معجز آن لعل درر بار نباشد

بلبل چو زلیخا نکند ناله و افغان
تا یوسف گل بر سر بازار نباشد

ما مست و خرابیم و توئی عاقل و هشیار
میخانه ما قابل هشیار نباشد

هان در گرانمایه عشقم به کنار است
بازار کساد است و خریدار نباشد

چون عیسی منصور زدم کوس اناالحق
دردا که در این دار یکی دار نباشد

دجال براند خرک لنگ به میدان
بر اسب اگر حیدر کرار نباشد

«حاجب » به ره مرد، دهد جان گرامی
جان دادن بیهوده سزاوار نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.