۹۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶

اوست مولی که ز قید غمت آزاد کند
اوست اعلا که خرابی تو آباد کند

اوست سلطان به حقیقت که به دستوری عقل
مملکت را تهی از ظلم و پر از داد کند

ای که از خنجر خونریز تو خونهاست هدر
چون پسندی که زبیداد تو کس داد کند

میل استادی لقمان و فلاطون نکند
آنکه شاگرد تو از حکمتش استاد کند

گر جهان گشت خراب از ستم و ظلم چه باک
رند، و سرمست و خراباتیش آباد کند

دولت سرمد و ملک ابدت داد خدا
بی خبر تفرقه در ملک خداداد کند

دادگر غیر خدا نیست خدا را دریاب
خیره آنست که از عدل خدا، داد کند

آنکه یادش نرودروز و شب از خاطر ما
چه شود گر، زمن سوخته دل یاد کند

دل بدنیا مده و عشوه او خیره مخر
این عروسیست که خون در دل داماد کند

صلح و انصاف و مواسات و مواخات تمام
چار، رکن است که معمار تو بنیاد کند

«حاجب » از عشق تو خواهد هنر و طبع سلیم
تا که از حسن بتان قلب جهان شاد کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.