شمارهٔ ۱۰۶

اوست مولی که ز قید غمت آزاد کند
اوست اعلا که خرابی تو آباد کند

اوست سلطان به حقیقت که به دستوری عقل
مملکت را تهی از ظلم و پر از داد کند

ای که از خنجر خونریز تو خونهاست هدر
چون پسندی که زبیداد تو کس داد کند

میل استادی لقمان و فلاطون نکند
آنکه شاگرد تو از حکمتش استاد کند

گر جهان گشت خراب از ستم و ظلم چه باک
رند، و سرمست و خراباتیش آباد کند

دولت سرمد و ملک ابدت داد خدا
بی خبر تفرقه در ملک خداداد کند

دادگر غیر خدا نیست خدا را دریاب
خیره آنست که از عدل خدا، داد کند

آنکه یادش نرودروز و شب از خاطر ما
چه شود گر، زمن سوخته دل یاد کند

دل بدنیا مده و عشوه او خیره مخر
این عروسیست که خون در دل داماد کند

صلح و انصاف و مواسات و مواخات تمام
چار، رکن است که معمار تو بنیاد کند

«حاجب » از عشق تو خواهد هنر و طبع سلیم
تا که از حسن بتان قلب جهان شاد کند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.