۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۸

عقل کل تا، به قدم از من و از ما دم زد
جلوه حسن تو آن ما و منی بر هم زد

غیرت عشق بنازم که چو افروخت چراغ
شعله بر خرمن خاصان بنی آدم زد

مدعی خواست کند شرح غم عشق بیان
دست قدرت دهنش بست و بلب خاتم زد

راند نامحرم و، ره در حرم قرب نداد
خیمه سلطنت اندر دل هر محرم زد

کرد منسوخ ابد قاعده جنگ و جدال
علم صلح چو اندر وسط عالم زد

از یقین تافت سر خود ز شک شیطانی
در قفا دست خدایش به قفا محکم زد

کرد از ار جهان عقده گشائی جانان
تا که صد عقده بر آن زلف خم اندر خم زد

«حاجبا» کم زن از این عالم و سر فاش مکن
که ز حق گوئی تو دشمن احمق کم زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.