۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱

مرا گر پای تا سر تن بسوزد
ترا کی دل بحال من بسوزد

مزن بر آتشم دامن که ترسم
ترا از شعله اش دامن بسوزد

بتن تابی که دارم از تب عشق
عجب نبود که پیراهن بسوزد

بهر روزن که از دل دود آهم
برون آرد سر آن روزن بسوزد

بگلشن گر رسد بوئی ز داغم
هزاران لاله از گلشن بسوزد

بترس از برق آه خوشه چینان
که میترسم ترا خرمن بسوزد

دل از نور علی موسی جان را
چو نخل وادی ایمن بسوزد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.