۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۲

چند از لب تو جانها مست شراب گردد
وز آن نگاه گرمت دلها کباب گردد

تا گشته عقد رویت با آینه مقابل
کز تابش جمالت آئینه آب گردد

مخرام سوی بستان منمای رخ بگلشن
کز شرم عارض تو گلها گلاب گردد

از بس بدیده دل دریای خون زند جوش
ترسم ز سیل اشکم عالم خراب گردد

گر آفتاب رویش برقع ز رخ گشاید
هر ذره از فروغش چون آفتاب گردد

بر صفحه خیالش ننوشته چون حسابم
ترسم مباد روزی وقت حساب گردد

سر خدای بیچون آید ز پرده بیرون
نور علی عالی گر بی حجاب گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.