۱۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

دل که از لعل لبش جام شرابی دارد
زآتش عشق رخش جان کبابی دارد

بس بخون دلم آغشته سرانگشت جفا
خوش نگارین بکف دست خضابی دارد

زیر تیغش ز چه رو رقص کنان سرننهم
آنکه در کشتن من وجد و شتابی دارد

عاشقانه چه کنم گر نکشم بار عتاب
زانجفا پیشه که هر لحظه عتابی دارد

آنچه در چاه زنخدان تو پابست بود
هر دم از زلف تو در دست طنابی دارد

جز بمعموره عشق تو ندارد وطنی
دل که از گنج غمت کنج خرابی دارد

همچو نور علیش مسند جم جای بود
هرکه امروز بکف جام شرابی دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.