۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

تا دلم گشته مخزن اسرار
پرزیار است خالی از اغیار

دائم اندر دوائر ملکوت
جان بود مرکز و دلم پرگار

خوردم آبی ز چشمه عشقش
گشتم از نخل عمر برخوردار

نور رویش بدیده می بینم
دمبدم در تجلی انوار

صبحدم این ندا بگوش دلم
آمد از نزد ایزد غفار

که خودم ناصر و خودم منصور
خود اناالحق همیزنم بردار

همچو نور علی درآدر دیر
تا شوی واقف از بت و زنار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.