۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۵

روی بهر چه هر دم سوی گلشن
بیا گلهای اشگم بین بدامن

دلم کائینه نور تجلی است
مدام از عکس رویت هست روشن

ز سروت کی کند دل قمری جان
که طوق بندگی دارد بگردن

چه حد خورشید تابان را که آید
بطرف کعبه کویت ز روزن

تو آنشاهی که جبریل امین را
در خلوت سرایت گشته مأمن

نبودش آن تزین عرش اعظم
ز نعلینت نمیشد گر مزین

بجز نور رخت در کعبه و دیر
نجوید دیده شیخ و برهمن

تو جان عالمی عالم تن تو
کجا بیجان حیاتی هست بر تن

فلک گر باردم از کین بسر تیغ
بود مهر توام در بر چو جوشن

ز گفتارت که برهانیست قاطع
حدیث کاف و نون گشته مبرهن

ز رخسارت که مرآت الهیست
شده نور علی ما را مبین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.