۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۵

بیا ای از رخت چشم بدان دور
مکن از خویش نیکان را تو مهجور

کنون کز ساغر عشرت شدی مست
چنین ما را بغم مگذار مخمور

ز رویت چشم هرگز برنداریم
که ما را در نظر هستی تو منظور

توان مستور مهرت داشت در دل
اگر ماندی می اندر شیشه مستور

مرا مستی ز لعل و چشم ساقیست
نه از جام بلور و آب انگور

دلی دیگر نمی بینم در این شهر
که نبود از غم هجر تو مسرور

ز رویت تافته تا نور نوری
تجلی زار گشته عالم از نور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.