هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر به ستایش معشوق و بیان درد فراق و انتظار پرداخته است. او از نام معشوق به عنوان ورد هر زبانی یاد میکند و غم هجران را توصیف مینماید. شاعر از جمال و کمال معشوق سخن میگوید و تأثیر عمیق او بر دل و جان خود را بیان میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عرفانی و عاشقانه عمیق است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه عاطفی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند فراق و انتظار ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین باشد.
شمارهٔ ۱
ای نام تو ورد هر زبانی
بی نام تو کی بود زمانی
درهیچ دهن مجو نشانش
بی نام تو گر بود زبانی
گویا برخ از هلال ابرو
تیر نگهت کشد کمانی
چون زلف و رخت ندیده چشمی
آشوب دلی بلای جانی
گمگشته وادی غمت را
جز نام کجا بود نشانی
شبها بنگر چگونه تا صبح
با خون جگر بهر مکانی
بنشینم و بی توزار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
ای چون تو ندیده کس به عالم
قدسی گهری ز سلک آدم
جسمت که چو جان عزیز دلهاست
گنجیست طلسم اسم اعظم
با لذت زخمت ایندل ریش
از کس نکند قبول مرهم
صد خرمن عمر داده برباد
کاهی طلبت بوادی غم
هشدار که چشم مرگ باز است
تا دیده نهاده ایم برهم
از سیل سرشگ من عجب نیست
دیوار سپهر گر کشد نم
رفتی و نیامدی و ترسم
با آمدنت به کنج ماتم
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم وز انتظارم گریم
ای نرگس فتنه های جادوت
باطل کن سحرهای هاروت
یاقوت لبت نسفته کس را
بی قوت و صبر و خون دل قوت
یوسف زنخ تو از ته چاه
یونس نگه تو از دل حوت
گنج ملکوت را طلسمی
نبود چه تو در سرای ناسوت
بال جبروت چون گشائی
نبود چوتو در سرای ناسوت
گر زانکه بمردنم نیائی
تا حشر بکنج قبر و تابوت
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
ای دل بشمایل تو مایل
مایل بشمایل تو ای دل
انسان زرخ گره گشایت
هر عقده که بر دلیست مشکل
تیر نگهت بصید دل ها
یکدم فکند هزار بسمل
مقتول تو خواهد ار خداوند
جان ها که کند فدای قاتل
بینی ز رخت من آنچه دیدم
با آینه گر کنی مقابل
سیلاب سرشکم از گریبان
تا دامن بحر برده ساحل
تا چند بسوی گنج وصلت
در کنج فراق کرده منزل
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
ای از تو نشان آفرینش
این سوز و فغان آفرینش
جانی تو و آفرینشت جسم
ای جان تو جان آفرینش
درکان چو تو گوهری ندارد
ای گوهر کان آفرینش
جز نقد غمت مرا متاعی
نبود بدکان آفرینش
نتوان ز هزار جز یکی گفت
وصفت بزبان آفرینش
بی نام تو کی بود زبانی
گویا به زمان آفرینش
با سوز درون چو نور خواهم
بیرون ز جهان آفرینش
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
بی نام تو کی بود زمانی
درهیچ دهن مجو نشانش
بی نام تو گر بود زبانی
گویا برخ از هلال ابرو
تیر نگهت کشد کمانی
چون زلف و رخت ندیده چشمی
آشوب دلی بلای جانی
گمگشته وادی غمت را
جز نام کجا بود نشانی
شبها بنگر چگونه تا صبح
با خون جگر بهر مکانی
بنشینم و بی توزار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
ای چون تو ندیده کس به عالم
قدسی گهری ز سلک آدم
جسمت که چو جان عزیز دلهاست
گنجیست طلسم اسم اعظم
با لذت زخمت ایندل ریش
از کس نکند قبول مرهم
صد خرمن عمر داده برباد
کاهی طلبت بوادی غم
هشدار که چشم مرگ باز است
تا دیده نهاده ایم برهم
از سیل سرشگ من عجب نیست
دیوار سپهر گر کشد نم
رفتی و نیامدی و ترسم
با آمدنت به کنج ماتم
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم وز انتظارم گریم
ای نرگس فتنه های جادوت
باطل کن سحرهای هاروت
یاقوت لبت نسفته کس را
بی قوت و صبر و خون دل قوت
یوسف زنخ تو از ته چاه
یونس نگه تو از دل حوت
گنج ملکوت را طلسمی
نبود چه تو در سرای ناسوت
بال جبروت چون گشائی
نبود چوتو در سرای ناسوت
گر زانکه بمردنم نیائی
تا حشر بکنج قبر و تابوت
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
ای دل بشمایل تو مایل
مایل بشمایل تو ای دل
انسان زرخ گره گشایت
هر عقده که بر دلیست مشکل
تیر نگهت بصید دل ها
یکدم فکند هزار بسمل
مقتول تو خواهد ار خداوند
جان ها که کند فدای قاتل
بینی ز رخت من آنچه دیدم
با آینه گر کنی مقابل
سیلاب سرشکم از گریبان
تا دامن بحر برده ساحل
تا چند بسوی گنج وصلت
در کنج فراق کرده منزل
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
ای از تو نشان آفرینش
این سوز و فغان آفرینش
جانی تو و آفرینشت جسم
ای جان تو جان آفرینش
درکان چو تو گوهری ندارد
ای گوهر کان آفرینش
جز نقد غمت مرا متاعی
نبود بدکان آفرینش
نتوان ز هزار جز یکی گفت
وصفت بزبان آفرینش
بی نام تو کی بود زبانی
گویا به زمان آفرینش
با سوز درون چو نور خواهم
بیرون ز جهان آفرینش
بنشینم و بی تو زار گریم
برخیزم و ز انتظار گریم
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: ترجیع بند
تعداد ابیات: ۳۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.