هوش مصنوعی: امیر شهاب‌الدوله پس از حرکت از دامغان، نامه‌هایی به سپاه سالار خراسان، قضات، اعیان و عمّال نوشت و دستور داد تا آماده‌باش کامل داشته باشند. حاجب غازی به دستور امیر با لشکری مجهز به استقبال او رفت. امیر مسعود به روستای بیهق رسید و غازی با تشریفات خاص به پیشواز او آمد. پس از مراسم استقبال، امیر به غازی مقام سپاه‌سالاری اعطا کرد و به سمت شهر حرکت نمود. مردم نشابور با شور و شادی از او استقبال کردند و امیر پس از ورود به شهر، به باغ شادیاخ رفت و در آنجا اقامت گزید.
رده سنی: 16+ متن شامل جزئیات تاریخی و سیاسی است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، محتوای نظامی و تشریفات رسمی نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

بخش ۱۵

امیر شهاب الدّوله، رضی اللّه عنه، چون از دامغان برفت، نامه‌ها فرمود سوی سپاه سالار خراسان، غازی حاجب و سوی قضاة و اعیان و رئیس و عمّال‌ که «وی آمد و چنان باید که کارها ساخته باشند و حاجب غازی که اثری بدان نیکویی از وی ظاهر گشته است و خدمتی بدان تمامی کرده، ثمرتی سخت با نام‌ خواهد یافت، باید که بخدمت آید با لشکرها، چه آنکه با وی بودند و چه آنکه به نوی فراز آورده‌ است، همه آراسته با سلاح تمام‌ . و دانسته آید که آن کسان را که به نوی اثبات کرده است، هم بر آن جمله که وی دیده است‌ و کرده است، بداشته آید و نواخت‌ و زیادتها باشد؛ و علفها که عمّال و رئیس را باید ساخت‌، دانیم که آماده است و اگر در چیزی خلل است، بزودی در باید یافت‌ که آمدن ما سخت نزدیک است» چون نامه‌ها دررسید باخیلتاش مسرع، حاجب غازی و دیگران کارها بجدتر پیش گرفتند و آنچه ناساخته بود، بتمامی بساختند و هر تکلّف‌ که گمان گشت اهل سلاح بجای آوردند.
و امیر مسعود بروستای بیهق‌ رسید در ضمان سلامت‌ و نصرت و غازی سپاه سالار خراسان بخدمت استقبال رفت‌ با بسیار لشکر و زینتی و اهبتی‌ تمام بساخت.
امیر بر بالایی‌ بایستاد و غازی پیش رفت و سه جای زمین بوسه داد. امیر فرمود تا او را کرامت کردند و بازو گرفتند تا فراز آمد و رکاب امیر ببوسید. امیر گفت: آنچه بر تو بود کردی، آنچه ما را میباید کرد، بکنیم. سپاه سالاری دادیم ترا امروز، چون در ضمان سلامت بنشابور رسیم، خلعت بسزا فرموده آید و غازی سه بار دیگر زمین بوسه داد و سیاه داران‌ اسب سپاه سالار خواستند و برنشاندند و دور از امیر بایستاد و نقیبان‌ را بخواند و گفت: «لشکر را باید گفت تا بتعبیه‌ درآیند و بگذرند تا خداوند ایشان را ببیند و مقدّمان‌ و پیش‌روان‌ نیکو خدمت کنند .» نقیبان بتاختند و آگاه کردند و بگفتند و آوازهای بوق و دهل و نعره مردان بخاست سخت بقوّت. و نخست جنیبتان‌ بسیار با سلاح تمام و برگستوان‌ و غلامان ساخته‌ با علامتها و مطردها و خیل خاصّه او بسیار سوار و پیاده و بر اثر ایشان خیل یک یک سرهنگ می‌آمد سخت نیکو و تمام سلاح و خیل خیل میگذشت و سرهنگان زمین بوسه میدادند و میایستادند. و از چاشتگاه تا نماز پیشین‌ روزگار گرفت تا همگان بگذشتند. پس امیر غازی سپاه سالار را و سرهنگان را بنواخت و نیکوئی گفت و از آن بالا براند و بخیمه فرود آمد.
و دیگر باره برنشست و قصد شهر کرد و مسافت سه فرسنگ بود، میان دو نماز حرکت کرده بود و بخوابگاه [بشهر] آمد و در شهر نشابور بس کس نمانده بود که همه بخدمت استقبال‌ یا نظاره آمده بودند و دعا میکردند و قران خوانان قران همی خواندند. امیر، رضی اللّه عنه، هر کس را از اعیان نیکوییها میگفت خاصّه قاضی امام صاعد را که استادش بود. و مردمان بدین ملک تشنه بودند، روزی بود که کس مانند آن یاد نداشت. و چون بکرانه شهر رسید، فرمود تا قوم را بازگردانیدند و پس سوی باغ شادیاخ‌ کشید و بسعادت فرود آمد دهم شعبان این سال. و بناهای شادیاخ را بفرشهای گوناگون بیاراسته بودند همه از آن وزیر حسنک، از آن فرشها که حسنک ساخته بود از جهت آن بناها که مانند آن کس یاد نداشت و کسانی که آنرا دیده بودند، در اینجا نبشتم تا مرا گواهی دهند.
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۱۴
گوهر بعدی:بخش ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.