هوش مصنوعی: شاعر در این متن از آشتی با دوست پس از یک جنگ طولانی سخن می‌گوید. او شرط آشتی را این می‌گذارد که دوست دیگر با او ناز نکند. دوست از کارهای گذشته پشیمان شده و عذر می‌خواهد، شاعر عذر او را می‌پذیرد و دوباره دل به او می‌سپارد. شاعر همچنین از قدرت و عدالت شاه جهان سخن می‌گوید و تأکید می‌کند که هر کس در برابر او سرکشی کند، سرنگون خواهد شد. او از برتری و شکوه شاه و دولت او می‌گوید و آرزو می‌کند که شاه همیشه پیروز و سرفراز باشد.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی، فلسفی و سیاسی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین استفاده از زبان و اصطلاحات قدیمی و پیچیده ممکن است برای سنین پایین‌تر دشوار باشد.

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود غزنوی

آشتی کردم با دوست پس از جنگ دراز
هم بدان شرط که با من نکند دیگر ناز

زانچه کرده‌ست پشیمان شد و عذر همه خواست
عذر پذرفتم و دل در کف او دادم باز

گر نبودم به مراد دل او دی و پریر
به مراد دل او باشم از امروز فراز

دوش ناگاه رسیدم به در حجرهٔ او
چون مرا دید بخندید و مرا برد نماز

گفتم ای جان جهان خدمت تو بوسه بسست
چه شوی رنجه به خم دادن بالای دراز

تو زمین بوسه مده خدمت بیگانه مکن
مر ترا نیست بدین خدمت بیگانه نیاز

شادمان گشت و دو رخ چون دو گل نو بفروخت
زیر لب گفت که احسنت و زه، ای بنده نواز!

به دل نیک بداده‌ست خداوند به تو
اینهمه نعمت سلطان جهان وینهمه ساز

خسرو گیتی مسعود که مسعود شود
هر که یک روز شود بر در او باز فراز

شهریاری که گرفته‌ست به تدبیر و به تیغ
از سراپای جهان هر چه نشیبست و فراز

چشم بد دور کناد ایزد ازو کامروز اوست
از پس ایزد در ملک جهان بی انباز

تا پرستند ملک را همه شاهان جهان
چه به روم و چه به چین و چه به شام و چه حجاز

هر بزرگی که سر از طاعت او باز کشید
سرنگون گردد و افتد به چه سیصد باز

شهریاری که خلافش طلبد زود افتد
از سمنزار به خارستان وز کاخ به کاز

نتوان جست خلافش به سلاح و به سپاه
زانکه نندیشد شیر یله از یشک گراز

ور بدین هر دو سبب خیره سری غره شود
همچنان گردد چون مور که گیرد پرواز

دولتش بر دل بدخواهان صاحب خبرست
بشنود هر چه بگویند و برون آرد راز

گر کسی بر دل جز طاعتش اندیشه کند
موی گردد به مثل بر تن آن کس غماز

وز پی آنکه بدانند مر او را به نشان
سرنگون گردد بر جامهٔ او نقش طراز

هر سپاهی که به پیکار ملک روی نهاد
بازگردد ز کمان تیر سوی تیرانداز

سپه دشمن او را رمه‌ای دان که در او
نه چراننده شبانست نه رهجوی نهاز

ملکان مرغ شکارند و ملک باز سپید
تا جهان بود و بود، مرغ بود طعمهٔ باز

همه میران را دعویست، ملک را معنی
همه شاهان را عجزست ملک را اعجاز

هر چه عارست به بدخواه ملک باز شود
هر چه فخرست و بزرگی به ملک گردد باز

خشم او آتش تیزست و بداندیشان موم
موم هر جای که آتش بود آید به گداز

اندر آن بیشه که یک بار گذر کرد ملک
نکند شیر مقام و ندهد ببر آواز

جادوان شاد زیاد این ملک کامروا
لشکرش بی‌عدد و مملکتش بی‌انداز

ای خداوند ملوک عرب و آن عجم
ای پدید از ملکان همچو حقیقت ز مجاز

سده آمد که ترا مژده دهد از نوروز
مژده بپذیر و بده خلعت و کارش بطراز

امر کن تا به در کاخ تو از عود کنند
آتشی چون گل و بگمار به بستان بگماز

عشقبازی کن و سیکی خور و برخند بر آن
که ترا گوید سیکی مخور و عشق مباز

خلد باد از تو و از دولت تو ملک جهان
ای رضای تو از ایزد به سوی خلد جواز
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در مدح شمس الکفاة خواجه احمد بن حسن میمندی
گوهر بعدی:قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - در مدح محمد بن محمود بن ناصرالدین
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.