۳۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱

چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است

جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف
تو راست معجزه و نام تو سلیمان است

از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی
زمانه از همه خونریزها پشیمان است

بر آن دیار که باد فراق تو بگذشت
به هر کجا که کنی قصد قصر ویران است

شکست روزم در شب چه روز امید است
گذشت آب من از سرچه جای دامان است

ز وصل گوئی کم گوی، آن مرا گویند
مرا ز درد چه پروای وصل هجران است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.