۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰

زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست

در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل
شمشادوار تازه و خرم پدید نیست

هرک اندرون پنجرهٔ آسمان نشست
از پنجهٔ زمانه مسلم پدید نیست

ای دل به غم نشین که سلامت نهفته ماند
وی جم به ماتم آی که خاتم پدید نیست

دردا که چنگ عمر شد زا ساز و بدتر آنک
سرنای گم به بودهٔ ماتم پدید نیست

خاقانیا دمی که وبال حیات توست
در سینه کن به گور که همدم پدید نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.