۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴

طره مفشان که غرامت بر ماست
طیره منشین که قیامت برخاست

غمزه بر کشتن من تیز مکن
کان نه غمزه است که شمشیر قضاست

بس که از خصم توام بیم سر است
بر سر این همه خشم تو چراست

گر عتابی ز سر ناز برفت
مرو از جای که صحبت برجاست

گفت بیهوده بر انگشت مپیچ
بر کسی کو به تو انگشت نماست

هیچ بد در تو نگفتم بالله
خود خیال تو بر این گفته گواست

این قدر گفتم کان روی چو گل
بستهٔ دیدهٔ هر خس نه رواست

من همانم تو همان باش به مهر
که همه شهر حدیث تو و ماست

بنده خاقانی اگر کرد گناه
عذر آن کرده به جان خواهد خواست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.