هوش مصنوعی: این متن شعری است که در آن شاعر از عشق، دردهای کهنه و تازه، غربت، و دشواری‌های زندگی سخن می‌گوید. او از عشق به بتان و جور عشق شکایت می‌کند و به دنبال انصاف است. همچنین، شاعر به مفاهیمی مانند خرد، دزدی درون، و آرزوهای دل اشاره می‌کند. در پایان، او از سیاهی و سپیدی در وجود انسان و تناقضات زندگی صحبت می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن شامل مفاهیم عمیق فلسفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند دزدی درون و تناقضات زندگی نیاز به تجربه و بلوغ فکری بیشتری دارند.

غزل شمارهٔ ۶۸

ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است
در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است

درد کهنت بود برآورد روزگار
این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است

شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن
اینجا چه جای غم‌زدگان قلندر است

گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق
انصاف می‌دهم که ز انصاف خوش‌تر است

اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است
لاف از دمشق بس که ترازوت بی‌زر است

اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش
زنجیر می‌گسل که خرد حلقه بر در است

جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه نیست
هرجا که مشک بینی جوجو برابر است

از کس دیت مخواه که خون‌ریز تو تویی
نقب از برون مجوی که دزد اندرون در است

خاقانی است و چند هزار آرزوی دل
دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است

بیچاره زاغ را که سیاه است جمله تن
از جمله تن سپیدی چشمش چه درخور است
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.