۳۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۳

تا مرا عشق یار غار افتاد
پای من در دهان مار افتاد

چکنم چون ز گلستان امید
دیده‌ام را نصیب خار افتاد

کشتی صبر من چو از غرقاب
نتوانست بر کنار افتاد

سود نکند نصیحتم که مرا
این مصیبت هزار بار افتاد

گفتی از صبر ساز دست آویز
که تو را عشق پایدار افتاد

بی‌من است این سخن تو دانی و دل
که تو را با من این قرار افتاد

رفت در شهر، آب خاقانی
کار با لطف کردگار افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.