هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و وصال معشوق سخن می‌گوید و بیان می‌کند که دلش در گرو عشق اوست و جانش هدیه‌ای برای وصال اوست. او از ناتوانی خود در یافتن راهی برای رسیدن به معشوق می‌گوید و اشاره می‌کند که تیر قضا و بَدْسَبَقی از سوی معشوق به دلش اصابت کرده است. شاعر با وجودی که خود را هیچ‌کس می‌داند، از معشوق می‌خواهد که او را نادیده نگیرد.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۹۰

دل پردهٔ عشق توست برگیر
جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی
دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی
جستیم و نیافتیم تدبیر

در کار دلی که گمره توست
تقصیر نمی‌کنی ز تقصیر

تیری ز قضای بد سبق کرد
آمد دل من بخست بر خیر

آن تیر ز شست توست زیرا
نام تو نوشته بود بر تیر

خاقانی اگرچه هیچ کس نیست
هم هیچ مگو به هیچ برگیر
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.