هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق و دلدادگی سخن می‌گوید و از بی‌خویشتنی و سرمستی ناشی از آن می‌نالد. او از خدا می‌خواهد که او را از افتادن به دام عشق نجات دهد و از زیبایی معشوق دور نگه دارد. شاعر به شدت تحت تأثیر عشق قرار گرفته و هویت خود را در آن گم کرده است. او از ضعف جسمانی و آرزوی رسیدن به خویشتن واقعی خود سخن می‌گوید و در نهایت اشاره می‌کند که اگر صدایی از او شنیده شود، آن صدای واقعی او نیست.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده‌ی عشق و هویت ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۵۹

یارب از عشق چه سرمستم و بی‌خویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم

گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم

نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
شوم از خون جگر پرده به پیشش بتنم

یا مرا بر در میخانهٔ آن ماه برید
که خمار من از آنجاست هم آنجا شکنم

صورت من همه او شد صفت من همه او
لاجرم کس من و ما نشنود اندر سخنم

نزنم هیچ دری تام نگویند آن کیست
چو بگویند مرا باید گفتن که منم

نیم جان دارم و جان سایه ندارد به زمین
من به جان می‌زیم و سایهٔ جان است تنم

از ضعیفی که تنم هست نهان گشته چنانک
سال‌ها هست که در آرزوی خویشتنم

گر مرا پرسی و چیزی به تو آواز دهد
آن نه خاقانی باشد، که بود پیرهنم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.