هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و وصال معشوق سخن میگوید و بیان میکند که چگونه بدون واسطه به حضورش رسیده است. او از تجربیات عرفانی و معنوی خود سخن میگوید و اشاره میکند که در راه عشق، همه چیز را فدا کرده است. همچنین، شاعر به خدمت به دین و پیامبر اسلام اشاره میکند و از تأثیرات معنوی و ادبی این خدمت سخن میگوید.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و دینی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و مفاهیم پیچیدهی ادبی ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۷۱
از گلستان وصل نسیمی شنیدهام
دامن گرفته بر اثر آن دویدهام
بیبدرقه به کوی وصالش گذشتهام
بیواسطه به حضرت خاصش رسیدهام
اینجا گذاشته پر و بالی که داشته
آنجا که اوست هم به پر او پریدهام
این مرغ آشیان ازل را به تیغ عشق
پیش سرای پردهٔ او سر بریدهام
وین مرکب سرای بقا را به رغم خصم
جل درکشیده پیش در او کشیدهام
گاهی لبش گزیده و گاهی به یاد او
آن می که وعده کرد ز دستش مزیدهام
خود نام من ز خاطر من رفته بود پاک
خاقانی آن زمان ز زبانش شنیدهام
در جمله دیدم آنچه ز عشاق کس ندید
اما دریغ چیست که در خواب دیدهام
گوئی که بر جنیبت وهم از ره خیال
در باغ فضل صدر افاضل چریدهام
والا جمال دین محمد، محمد آنک
از کل کون خدمت او برگزیدهام
جبریلوار باد معانی به فر او
در آستین مریم خاطر دمیدهام
شک نیست کز سلالهٔ نثر بلند اوست
این روی تازگان که به نظم آفریدهام
ای آنکه تا عنان به هوای تو دادهام
از ناوک سخن صف خصمان دریدهام
هود هدی توئی و من از تو چو صرصری
بر عادیان جهل به عادت بزیدهام
آزردهام ز زخم سگ غرچه لاجرم
خط فراق بر خط شروان کشیدهام
لیکن بدان دیار نیابم ز ترس آنک
پرآبهاست در ره و من سگ گزیدهام
دامن گرفته بر اثر آن دویدهام
بیبدرقه به کوی وصالش گذشتهام
بیواسطه به حضرت خاصش رسیدهام
اینجا گذاشته پر و بالی که داشته
آنجا که اوست هم به پر او پریدهام
این مرغ آشیان ازل را به تیغ عشق
پیش سرای پردهٔ او سر بریدهام
وین مرکب سرای بقا را به رغم خصم
جل درکشیده پیش در او کشیدهام
گاهی لبش گزیده و گاهی به یاد او
آن می که وعده کرد ز دستش مزیدهام
خود نام من ز خاطر من رفته بود پاک
خاقانی آن زمان ز زبانش شنیدهام
در جمله دیدم آنچه ز عشاق کس ندید
اما دریغ چیست که در خواب دیدهام
گوئی که بر جنیبت وهم از ره خیال
در باغ فضل صدر افاضل چریدهام
والا جمال دین محمد، محمد آنک
از کل کون خدمت او برگزیدهام
جبریلوار باد معانی به فر او
در آستین مریم خاطر دمیدهام
شک نیست کز سلالهٔ نثر بلند اوست
این روی تازگان که به نظم آفریدهام
ای آنکه تا عنان به هوای تو دادهام
از ناوک سخن صف خصمان دریدهام
هود هدی توئی و من از تو چو صرصری
بر عادیان جهل به عادت بزیدهام
آزردهام ز زخم سگ غرچه لاجرم
خط فراق بر خط شروان کشیدهام
لیکن بدان دیار نیابم ز ترس آنک
پرآبهاست در ره و من سگ گزیدهام
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.