۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۸

دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی
نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتی

مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه
نظر ز کام دل من تمام باز گرفتی

سه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتی
چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتی

مترس ماه نگیرد، گرم نمائی یاری
خبر فرستی اگرچه سلام باز گرفتی

خیال تو ز تو طیره خجل خجل به من آمد
ز شرم آنکه ز کویم خرام باز گرفتی

مرا خیال تو بالله که غم‌گسارتر از توست
خیال باز مگیر ار پیام باز گرفتی

دلی است بر تو مرا وام و جان وظیفه بر آن لب
وظیفه چشم چه دارم که وام باز گرفتی

شگرف عاشق خاقانیم تو نام نهادی
ز من چه ننگ رسیدت که نام بازگرفتی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.