۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۶

دلم غارتیدی ز بس ترک‌تازی
ز پایم فکندی ز بس دست یازی

گل و مل تو را خادمانند از آن شد
وفای گل و صحبت مل مجازی

مرا جان درافکند در جام عشقت
گمان برد کاین عشق کاری است بازی

هلاک تن شمع جان است اگرنه
نیاید ز موم این همه تن گدازی

منم زین دل پر نیاز اندر آتش
تو آبی به لطف ای نگارا به نازی

تو آنی که با من خلاف طبیعت
درآمیزی و کشتن من نسازی

مپرس از دلم کز چه‌ای چون کبوتر
بگو زلف راکز چه چون چنگ بازی

تو را چاکری گشت خاقانی آخر
خداوندیی کن به چاکر نوازی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.