۳۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۷

از روی تو فروزد شمع سرای عیسی
وز عارض تو خیزد نور شب تجلی

ای صید دام حسنت شیران روز میدان
وی مست جام عشقت مردان راه معنی

آتش پرست رویت جان هزار زردشت
بستهٔ صلیب زلفت عقل هزار عیسی

رضوان به روی تو دید این تیره خاکدان را
گفت اینت خوب جائی، خوشتر ز خلد ماوی

هر دل که رفت نزهت در باغ زلفت آرد
دارد چراگه جان در زیر شاخ طوبی

ای بی‌نمک به هجران خوش کن به وصل عیشم
دانی مزه ندارد بی‌تو ابای دنیی

با من که هست جانی مانده ز دست قهرت
در پای تو فشاندم، کردی قبول یانی

خاقانی از دل و جان برخی روی تو شد
گرچه ز وصلت او را دولت نداد برخی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.