۳۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹ - قصیده

تشنهٔ دل به آب می‌نرسد
دیده جز بر سراب می‌نرسد

قصهٔ درد من رسید به تو
چون بخوانی جواب می‌نرسد

روی چون آب کرده‌ام پر چین
کز تو رویم به آب می‌نرسد

نرسم در خیال تو چه عجب
که مگس در عقاب می‌نرسد

کی وصالت رسد به بیداری
که خیالت به خواب می‌نرسد

نرسد بوی راحتی به دلم
ور رسد جز عذاب می‌نرسد

دوست را دشمنی و دشمن دوست
جز مرا این عقاب می‌نرسد

دل و عمرم خراب گشت و ز تو
عوض یک خراب می‌نرسد

برسد گوئی از پس وعده
آن خود از هیچ باب می‌نرسد

برسد میوه‌ای است در باغت
که به هیچ آفتاب می‌نرسد

از لب نوش تو به خاقانی
قسم جز زهر ناب می‌نرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸ - قصیده
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۰ - در رثاء امام محمد بن یحیی و حادثهٔ حبس سنجر در فتنهٔ غز
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.