هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که در آن عشق به عنوان گوهری ارزشمند و محور اصلی زندگی توصیف شده است. شاعر از دل به عنوان کانون عشق و عقل به عنوان جگر تفتهای یاد میکند که در جستجوی حقیقت است. متن به مفاهیمی مانند وحدت، ایمان، و رهایی از قید و بندهای دنیوی اشاره دارد و از نمادهای مختلفی مانند آینه، پروانه، و زندان برای بیان این مفاهیم استفاده میکند.
رده سنی:
18+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از نمادها و استعارههای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
شمارهٔ ۱۸۱ - در مدح پیغمبر اکرم (ص)
عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او
خاصگی دستراست بر در وحدت دل است
اینکه به دست چپ است داغگه ران او
تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق
هست به بازار غیب آینه گردان او
عقل جگر تفتهای است، همت خشک آخوری است
جرعهکش جام دل، زله خور خوان او
از خط هستی نخست نقطهٔ دل زاد و بس
لیک نه در دایره است نقطهٔ پنهان او
رهرو دل ایمن است از رصد دهر از آنک
کمتر پروانهاست دهر ز دیوان او
دل به رصد گاه دهر بیش بها گوهری است
دخل ابد عشر او فیض ابد کان او
لیک ز بیم رصد در گلش آلودهاند
تاز گل آید برون گوهر رخشان او
دل چو فرو کوفت پای بر سر نطع وجود
دهر لگد کوب گشت از تک جولان او
نیست ازین آب و خاک ز آب و هوائی است دل
کآتش بازی کند شیر نیستان او
ای شده از دست تو حلهٔ دل شاخ شاخ
هم تو مطرا کنان پوشش ایوان او
یوسفی آوردهای در بن زندان و پس
قفل زر افکندهای بر در زندان او
حوروشی را چو مور زیر لگد کشتهای
پس پر طاووس را کرده مگس ران او
خوش نبود شاه را اسب گلین زیر ران
رخش به هرای زر منتظر ران او
دل که کنون بیدق است باش که فرزین شود
چونکه به پایان رسد هفت بیابان او
شمهای از سر دل حاصل خاقانی است
کز سر آن شمه خاست جنبش ایمان او
دل عجمی صورتی است عشق زبان دان او
خاصگی دستراست بر در وحدت دل است
اینکه به دست چپ است داغگه ران او
تا نکنی زنگ خورد آینهٔ دل که عشق
هست به بازار غیب آینه گردان او
عقل جگر تفتهای است، همت خشک آخوری است
جرعهکش جام دل، زله خور خوان او
از خط هستی نخست نقطهٔ دل زاد و بس
لیک نه در دایره است نقطهٔ پنهان او
رهرو دل ایمن است از رصد دهر از آنک
کمتر پروانهاست دهر ز دیوان او
دل به رصد گاه دهر بیش بها گوهری است
دخل ابد عشر او فیض ابد کان او
لیک ز بیم رصد در گلش آلودهاند
تاز گل آید برون گوهر رخشان او
دل چو فرو کوفت پای بر سر نطع وجود
دهر لگد کوب گشت از تک جولان او
نیست ازین آب و خاک ز آب و هوائی است دل
کآتش بازی کند شیر نیستان او
ای شده از دست تو حلهٔ دل شاخ شاخ
هم تو مطرا کنان پوشش ایوان او
یوسفی آوردهای در بن زندان و پس
قفل زر افکندهای بر در زندان او
حوروشی را چو مور زیر لگد کشتهای
پس پر طاووس را کرده مگس ران او
خوش نبود شاه را اسب گلین زیر ران
رخش به هرای زر منتظر ران او
دل که کنون بیدق است باش که فرزین شود
چونکه به پایان رسد هفت بیابان او
شمهای از سر دل حاصل خاقانی است
کز سر آن شمه خاست جنبش ایمان او
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: قصیده
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰ - در تغزل و شکایت
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲ - در مدح پدر خویش علی نجار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.